ஜ مهران مدیرے و دیگر هیچ ஜ

ஜ مهران مدیرے و دیگر هیچ ஜ

♡مـــهران مـــدیـــری♡
ஜ مهران مدیرے و دیگر هیچ ஜ

ஜ مهران مدیرے و دیگر هیچ ஜ

♡مـــهران مـــدیـــری♡

♥||||| ♥ ||||| ♥ ||||| ♥ ||||| ♥ ||||| ♥

امسال بهار، یک شب بی خبر
از پنجره اتاقم آمد کنارم نشست
گفت پسرک ...
من امسال
جشن میخک، ناز ارغوان، عطر نیلوفر ندارم
روی من حساب نکن
چشمهایم خیس شد...
بهار گفت:
گریه نکن
گریه مرا می پوساند...
مثل یک پسر خوب بگیر بخواب،
یک امشب را کنارت می خوابم که نترسی...
و من خوابیدم...
در رویایم دیدم
که خدا برایمان دعا می خواند.
در جائی دور، ساحلی دیدم که جزیره ای داشت
از فوران ابرها
و آدم هایی که مویه کنان
گسیو کنان
جای خالی پرستوها را زار می زنند.
یه صبح آفتابی، در رویایم بود
با نان تازه، با صدف، با سنگریزه های سفید
و مردانی که شب تولدشان را
گریه می کردند.
بهار بیدارم کرد
گفت: گریه نکن
گریه مرا می پوساند
خواب های خوب هم هست
و من دوباره خوابیدم...
و زنانی در رویایم
که اشکهاشان، چونان ستاره، زمین را می شکافت
و شاپرکان هفت رنگی که هرگز از پیله هاشان به جهان نیامدند...
بیدار شدم
تنها، با باران اشک
و بهار،
پوسیده از گریه هایم،
بزرگوارانه
بر من می خندید هنوز...

 شاعر: مهران مدیری

آپلود عکس